کنایه از بوسیدن و بوسه کردن پرصدا باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی). بوسیدن و بوسه کردن با ذوق و لذت. (ناظم الاطباء). بوسیدن. بوسه کردن با ذوق و لذت و باصدا. (فرهنگ فارسی معین) : ملک بر تنگ شکّر بوسه بشکست که شکّر دردهان باید نه در دست. نظامی (از رشیدی) ، کهنه و فرسوده و مندرس و در اصل ببای فارسی است و به بای عربی شهرت گرفته. (غیاث) (آنندراج). رجوع به پوسیده شود
کنایه از بوسیدن و بوسه کردن پرصدا باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی). بوسیدن و بوسه کردن با ذوق و لذت. (ناظم الاطباء). بوسیدن. بوسه کردن با ذوق و لذت و باصدا. (فرهنگ فارسی معین) : ملک بر تنگ شکّر بوسه بشکست که شکّر دردهان باید نه در دست. نظامی (از رشیدی) ، کهنه و فرسوده و مندرس و در اصل ببای فارسی است و به بای عربی شهرت گرفته. (غیاث) (آنندراج). رجوع به پوسیده شود
برگشتن به گناه و مرتکب شدن هر گناهی که سابقاً مرتکب شده بود و شکستن عهد و میثاق. (ناظم الاطباء) : عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد. خاقانی. کسان که در رمضان چنگ و نی شکستندی نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند. سعدی. گو خلق بدانند که من عاشق و مستم آوازه درست است که من توبه شکستم. سعدی. گویند سعدیا برو از عشق توبه کن مشکل توانم و نتوانم که بشکنم. سعدی. گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی ما توبه نخواهیم شکستن به درستی. سعدی. بر ما گنه توبه شکستن منویسید کاین توبه بفرمان می ناب شکستیم. طالب آملی (از آنندراج). رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
برگشتن به گناه و مرتکب شدن هر گناهی که سابقاً مرتکب شده بود و شکستن عهد و میثاق. (ناظم الاطباء) : عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد. خاقانی. کسان که در رمضان چنگ و نی شکستندی نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند. سعدی. گو خلق بدانند که من عاشق و مستم آوازه درست است که من توبه شکستم. سعدی. گویند سعدیا برو از عشق توبه کن مشکل توانم و نتوانم که بشکنم. سعدی. گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی ما توبه نخواهیم شکستن به درستی. سعدی. بر ما گنه توبه شکستن منویسید کاین توبه بفرمان می ناب شکستیم. طالب آملی (از آنندراج). رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
بی رونق کردن. از آب و تاب انداختن. بی خریدار کردن: گر محتسب رواج می ناب بشکند از لعل میکش تو رسانم دماغ را. نصیرای بدخشانی (از آنندراج). رواج قمریان از نالۀ من چو قد سرو از آن بالا شکسته. کلیم (از آنندراج)
بی رونق کردن. از آب و تاب انداختن. بی خریدار کردن: گر محتسب رواج می ناب بشکند از لعل میکش تو رسانم دماغ را. نصیرای بدخشانی (از آنندراج). رواج قمریان از نالۀ من چو قد سرو از آن بالا شکسته. کلیم (از آنندراج)